فقر مرا مجبور کرد کـه از یک زین
سازی، زین زرّینی را بدزدم . خبرنداشتم این زین متعلق به یکی از اُمراست
که جهت تعمیـر به زین ساز داده بود . روز بعد فهمیدم که زیـن ساز به زنـدان
اُفتاده و می خواهند او را بـه دار کشنـد . از شنیدن این موضوع ناراحت شده
بُردم و سر جای اولش قرار دادم . زن زین ساز زین را یافته و با شادی ،صورت
بـر خـاک گـذاشته و با اَشکِ چَشم و سَوز دل فریاد کشید ؛ خدایا کسی کــه
این زیـن را بـه ما رسانید تـو به اندازه ای به او بده که صد زین زرکوب به خود
ببیند . و من این سلطنتم را از دعای این زن می بینم .
نظرات شما عزیزان: